خودِ سکس، به خودیِ خود شاید n تا مزه بده، ولی در واقع برنامههای جانبیِ ذهنی، صوتی و تصویریِ قبل و حین و بعدش، نزدیکِ 10 n کیف میده. مثلاً، اون دیالوگها، اون منظرههایی که شاید اصلاً رئال هم نباشه و کاملاً ذهنی و حتی غیرواقعی باشه، حتی بوها و تُنِ صداها و حسهایی که دو طرف میدونن که «حسهای رختِخوابی» هست و پشیزی نمیارزه، ولی همونا ممکنه واسه همیشه خاطر آدم بمونه، درصورتی که خودِ لذت سکس، گذرا و فراموش شدنیه.
از پائلوکوئلیو، همیشه متنفر بودم! همیشۀ همیشه. خودش برام شبیه معلمهای اخلاقی که خودشون نفهمن و میخوان بفهمونن بود و کتابهاش هم مثلِ کتابهای دمدستیِ روانشناسی بود مثلاً با یه همچین عنوانی: «چگونه در 14 روز رستگار شویم»!
این دوتا پاراگرافِ بالا، که هیچ ربطی هم به هم ندارن رو گفتم که مقدمهای باشه واسه اینکه وقتی میخوام بگم: «یکی از بهترین کتابهای عمرم رو خوندم»، بشه بهشون مطالبی رو ارجاع بدم و این جملهام باورپذیرتر بشه.
بعضی از آثار هنری هستن که آدم وقتی اونارو تجربه میکنه، احساس میکنه که باهاشون همآغوشی داشته، یا شاید بهتر باشه بگم باهاشون معاشقه کرده. معاشقه شامل تمام اون حسهای نابی هست که قبل و حین و بعد از سکس داری! با تمام اون دیالوگها، منظرهها و حسها. خوندن کتاب «یازده دقیقه» دقیقاً یکی از این تجربهها بود واسه من. اول که کتاب رو میخواستم شروع کنم احساس کردم یکی دیگه از اون کتابدعاهایِ پائلوکوئلیو رو میخوام بخونم. با خودم گفتم چند صفحه میخونم اگه دیدم داره پند و اندرزهاشو دونه دونه میزنه تو سرم، ولش میکنم. ولی ...
فکر کنین یه کتاب، اونم از یکی مثلِ این بشر، با این جملۀ محشر شروع بشه: «یکی بود یکی نبود. یک زن خراب بود، به نام «ماریا»... »!
و جلو رفتم و جلو رفتم و تکتک واژههاش رو بلعیدم! مخصوصاً زیاد نمیخوندمش، مخصوصاً چند بار بعضی جاهاش رو برمیگشتم و دوباره می خوندم که طول بکشه! دقیقاً مثل قبل، حین و بعد از اون لذتها که هی میخوای طولانیتر بشه... به نظر من اون آدمائی که بعد از همآغوشی، همبستری، همدمی، سکس یا هرچی که اسمش رو میذارین، میخوابن، یا آدمای ابلهی هستن و یا هدفشون از زندگی چیزِ دیگهایه. به نظر من تکتک اون ثانیهها رو، تا صبح باید زندگی کرد! در مورد این کتاب هم، من کلمه به کلمه باهاش زندگی کردم؛ چون خودِ خود یه زندگی واقعی بود. همهش! و اصلاً داستان نبود. من تمام نوشتههایِ این کتاب رو قبلاً تجربه کرده بودم و همیشه و همیشه تو ذهنم بود که یه داستان کوتاه دربارة زندگیِ یه زن خراب بنویسم، که پائلوکوئلیو این فرصت رو برای همیشه از من گرفت چون ایدههای منو، به بهترین فرم ممکن تویِ این کتاب آورد.
بله! داستان در موردِ یک زنِ خرابه. «اون هم مثل بقیة زنهای خراب بیگناه و باکره بهدنیا اومده بود.» ولی اینکه کسی بتونه انگیزه یه زن بیگناه رو واسه خراب شدن، احساستش رو بعد از فاسد شدن و آرزوهاش رو بعد از نابود شدنِ فرصتهاش، کلمه کنه، اون هم به این رئالی، به نظرم نشدنی بود. «یازده دقیقه» حتی دلیلِ نگفتة یه کارِ بسیار بزرگِ یه نفر رو هم بهم گفت!
به نظر من این کتاب فرهنگنامة جامعِ عشق، دوست داشتن، لذت، خیانت، پایبندی، هرزگی و تکامل هست. برای تکتک این واژهها، نمیدونم درست یا غلط، ولی واقعی و اون چیزی که تو زندگی میبینیم، تعریف داره.
«یازده دقیقه» سال 2003 در برزیل با عنوان Onze Minutos چاپ شده که در همون سال توسط Margaret Jull Costa به انگلیسی ترجمه میشه. اگه میتونین نسخة انگلیسی کتاب رو بخونین، ولی اگه هم دسترسی به خرید کتاب اصل رو ندارین، تویِ ایران هم توسط «نشرِ نینگار» با ترجمة «کیومرث پارسای» چاپ شده که البته ترجمة خیلی خوبیه ولی خب برخلاف اینکه روی جلد کتاب نوشته شده «متن کامل»، سانسور شده.
دوست دارم اگه خوندین کتاب رو، تجربههای فردیمون رو ازش، برای هم بگیم.
دیالوگهای زیر رو خیلی دوست دارم:
- I didn't understand it myself at the time. But I've thought about it since, and I think it was because, knowing that your body would never be mine alone, I had to concentrate on conquering your soul.
- Weren't you jealous?"
- You can't say to the spring: "Come now and last as long as possible." You can only say: "Come and bless me with your hope, and stay as long as you can."”
چند سال پيش از اينترنت ترجمه خلاصه شده اين كتاب رو خوندم.. امروز بعد از خواندن اين پست باعث شد دوباره بخونمش.. كاملاً موافقم واقعاً احساس هايي كه ممكنه هر شخصي تو زندگي شخصي باهاش به نحوي برخورد كرده باشه به بهترين شكل ممكن تواين كتاب آورده شده..
ReplyDeleteمن هنوز كتاب رو به صورت كامل نخوندم..
اما با اين خلاصه 63 صفحه اي به اضافه ديالوگ هايي كه نوشتي اين ديالوگ ها رو دوست داشتم:
- زندگي خيلي سريع حركت مي كند، با يك ماجرا در يك ثانيه ما را از بهشت به جهنم مي رساند.
- اشتباه كردن بخشي از زندگي است.
- هيچ كس نمي دادند زندگي براي ما چه ذخيره كرده، خيلي خوب است كه هميشه بدانيم در خروج فوري
كجاست.
- جهان مثل اين مي مانند : مردم جوري حرف مي زنند كه همه چيز را مي دانند، اما اگر جرات كني يك سوال بپرسي انها هيچ نمي دانند.
- وقتي ما كسي را مي بينيم و عاشق مي شويم.. احساس مي كنيم دنيا با ماست. ولي اگر چيز اشتباهي اتفاق بيفتد، هيچ چيز باقي نمي ماند.
- روياها تا لحظه اي لذت بخش هستند كه به مرحله ي عمل نرسند.
- هروقت سعي كردم از آنچه هستم باهوش تر به نظر برسم بازنده بودم. خوب كافي است.
Ketabaye paulo mahsharan, hamashun ye harfi vase goftan daran , dorost mesle 11 daghighash. nasihat nadaran aslan, taajob kardam az in harfet kolli! shayad age in dide manfi raje be katabaye paulo ro az zehnet delete koni, az baghieye ketabash ham haminghadr lezat bebari ke az 11 daghighe. paulo yeki az mahboobtarin nenisandehaye mane!ba ketabash zendegi kardam. tarjomehaye arash hejazi o bekhun. Brida, khaterate yek mogh,n etc ... ye seri ketabash dastanhaye kutahe amma baghiash romane. emtahan kon. bahash hal mikoni hatman! :) all the best :)
ReplyDelete