"

December 22, 2010

یلدا؛ مرگروزِ یرقانی‌ترین فصل


(به پیام دهکردیِ اردی‌بهشتی)

اين هم صبر خورشيد...

يلدا هم تمام شد. مثل همة يلدا‌ها. طولاني اما به‌ياد ماندني.

هم از نوعِ نور و آينه، هم به سبكِ قيرگون شبانه.

هميشه پاياني هست. قدر بدانيم.

شُكر!

براي شروعي دوباره، صبح به‌خير.

اين نقاهتِ آغاز، زمستان نياز، ارزان‌ترين تاواني خواهد بود كه براي رسيدن به آفتابي باز، پُر راز، برايمان مقدّر شده‌است.

شب ‌به‌خير يرقاني‌ترين فصل‌! شب به‌خير.

بعد از اين سفيديِ بي‌قافيه و گذرا، بار‌ها از بدي‌هايت براي سبزي‌ها، سبزبودن‌ها، سهراب خواهم خواند.

تو هم در اين عقب‌نشينيِ ناگزيرت، فرصت خواهي داشت تا ياد بگيري كه چگونه در ترجيع‌بندِ حضور بي‌نورت، حضور زرد و برگ‌کُشَت، شوميت را صد‌چندان كني.

اما اين بار، اين يار، و بهار، مرا با تو سازگار خواهد كرد. این‌ بار شاید «ما» به دردِ تو پوزخند زدیم و با غمِ تو شاد شدیم!

شب به‌خير بدترین پاييزِ من.

1 comment:

  1. پاییز
    خمیده و ناگهان
    از پشت ساقه های علف پیدا می شود
    و دانه دانه درخت ها را خفه می کند، می گریزد،
    تو خنجر سوزانت را باید در برگ گلی نهان می کردی
    دشمن همیشه حربه آخر را
    در لبخندش پنهان می کند.

    ReplyDelete