"Reincarnation" by: Mehmet Akten |
تناسخ، تولدی دوباره، تجديدِ تجسم، حلول در جسمِ تازه، reincarnation، یا هر چی که بهش میگن. تجربۀ جالبیه... هر چند وقت یه بار که دقیقاً نمیشه گفت چندوقت یهباره، واسهم اتفاق افتاده و تویِ یه دورهای که من اسمش رو گذاشتم «پریودِ شفافسازی»، میشه حوادث بین دو تناسخ رو مرور کرد. این دقیقاً فاصلۀ زمانیِ بین وقتیه که تو میمیری و دوباره به دنیا میآی. غالباً پریودِ شفاف سازی تویِ رَحِمِ مامان اتفاق میافته. (یه استثناء در این مورد لااقل واسه خودِ من وجود داشته که خبری از رحمِ و زایمان و این چیزا نبوده چون من تویِ آزمایشگاه به روش «باروريِ داخل لوله آزمايشگاهي» یا IVF به دنیا اومدم!) آره قبول دارم محیط خیلی دنجی واسه فکر کردن به گذشتهت نیست. رَحِم رو میگم. با اون غوطهوری تویِ مایعِ بدبوش و فضای تنگ و تاریکش و بدتر از همه اون بند ناف که تا میآی یه خورده ورجهوورجه کنی میگیره به دست و پاتو و اگه پسر باشی که دیگه بدتر! خب ولی ظاهراً که چاره و لوکیشنِ دیگهای واسه این کار تعریف نشده.
بگذریم... این پریود از زمانی شروع میشه که عمرِ تو، تو دنیا تموم میشه و تا زمانی که دوباره از مامانِ بعدیت بهدنیا میآی طول میکشه. پریود شفافسازی موقعیت بسیار بسیار عالیایه. میتونی عمرهای قبلیت رو مرور کنی و ببینی چی بودی، چه کردی، چیکار میکردی بهتر بود و چیکار نمیکردی. مثلاً من تویِ زندگیِ قبلیم یه پزشکِ معلقِ درب و داغونِ ایرانی بودم که دلم میخواست جراحِ قلب بشم، ولی درست شیش ماه بعد از تولد سیویک سالگیم تویِ سقوط هواپیما مُردم و الان تویِ رَحِمِ یه زنِ اوگاندائی هستم و منتظرم که چند ماه دیگه به دنیا بیام و تویِ همین فاصله دارم به زندگیهایِ گذشتم فکر میکنم و اشتباهها و کارایِ درستم رو مرور میکنم و این خلواژهها رو مینگارم!
پریودِ شفافسازی زمانیه که تو میتونی گذشتهت رو مرور کنی. از اونجائی که خدائی و جهنمی و بهشتی وجود نداره، در نتیجه، نتیجۀ تمامِ کارهایِ زندگی قبلیت رو با کمی فکر کردن، میتونی تویِ زندگی آیندهت حدس بزنی. زمانِ طلائیِ شاهکاریه واسه شناخت اینکه بدونی کی بودی، چه کردی و چی قراره به سرت بیاد. اگه آدم خوبی بوده باشی، زندگی بعدیت میشه گفت که بد نخواهد بود و برعکس. مثلاً من یه بار، تویِ یکی از زندگیهام، تویِ کاردیف یه قاتل زنجیره ای بودم. حدودای قرن 18 میلادی بود. فکر میکنم نزدیک 32 تا آدم رو کشتم و جر و واجر کردم و آخرش هم هیشکی نفهمید من قاتلم و از پیری، تویِ سن 92 سالگی مُردم. در کمالِ آرامش. تازه کلی هم حال و حول کردم و پولدار هم بودم. تویِ زندگیِ بعدیم یه زنِ خراب شدم ولی چون حدودای 56 سالگی توبه کردم (شاید چون چارة دیگهای نداشتم!)، تویِ زندگی بعدش یه مَلّاکِ آرژانتینی شدم و زندگی خوبی داشتم. چند بار هم جزو شخصیتهایِ معروف بودم که مهمترینشون «سارامند دی امیل اوتویا دی مارکو استفانو» بود که خالقِ تابلویِ معروف «زنبقهای پژمردۀ باغهایِ معلقِ پسینخاطرهها»ست. کلاً تویِ این 58 باری که زندگی کردم میشه گفت بیشتر آدم مزخرف و بیخاصیتی بودم تا کسی که کارِ مهمی کرده. احمقانهترینشون اون باری بود که تویِ زندگیِ سه تا قبلم، داشتم توی مایع آمنیوتیکِ رحمِ مامان جون شنا میکردم و در پریودِ شفاف سازی خودم غوطهور بودم که ییهو دچار درد خوشایند سِقط شدم! بله! به همین راحتی! این کوتاهترین زندگیم بود که فقط 12 هفته طول کشید. مادرِ محترم در یک حرکتِ زیبنده، بندۀ حرامزاده را از خودشان انداختن بیران!
یکی از دوستهام، به اسمِ مخففِ A.A.H.Gh، تویِ یکی از زندگیهام، ایدة جالبی میداد که ظاهراً برای خودش هم اتفاق افتاده بود. میگفت من تویِ چند تا از زندگیهام به قدری آدمِ مزخرفی بودم که برای جبرانِ این همه بد بودن، تویِ زندگیهایِ بعدیم تبدیل به موجودات خیلی خیلی تکامل نیافتهتر و بیخاصیتتری مثلِ میز و جلبک و مجله شدم! اونهم نه یه مجلة هنری، فرهنگی یا ادبی؛ یه مجلۀ پورنویِ اروپایِ شرقی! بعد ازش پرسیدم «خب... برای اینکه بتونی پیشرفت کنی تویِ این زندگیِ محصورِ بدون اختیارِ، تو چیکار از دستت برمیآد؟» جواب داد: «همه کار! تو فکر میکنی که بیاختیاره... حتی پایة چوبیِ یه میز هم کلی اختیار داره! مثلاً تو ممکنه بتونی تصمیم بگیری که جلویِ پایِ یه پیرِ کور قرار بگیری و باعث بشی بیوفته و له شه و ضربه مغزی بشه و تا آخر عمرش quadriplegic بمونه!»
«پریود شفاف سازی» تویِ موقعیتهایِ دنیائی و خارجِ رحمیِ هر فردی میتونه وجود داشته باشه. فقط کافیه کمی بهش فکر بشه. عطارِ نیشابوری خودش رو کُشت که اینو تویِ هفت شهرِ عشقش توضیح بده. پله پله بالا رفتن. پیشرفت. بزرگ شدن. رشد کردن. یکی رو یه مقطعی میشناختم (الان Pathetic صداش میکنم) که هر کاری کردم نخواست life style ش رو عوض کنه. خودم رو کشتم ولی عوض نشد. زندگیِ داغونی قبلش داشت و بعدش هم خودش نخواست که خوبش کنه. خودِ موجِ منفی بود. مُرد و تویِ زندگی بعدش یه راهبۀ دِیر شد. بازم نخواست عوض شه! هنوز که هنوزه تویِ همۀ زندگیهاش آرامش نداره. (دقیقاً شبیه خانوادۀ بوئندیایِ کتابِ صدسال تنهائی)
خلواژۀ آخر:
«پریود شفافسازی، چه تویِ رحم باشه و چه بیرون، وقتِ خوبیه واسه فکر کردن... فکر کردن... فکر کردن...»
من فقط تو هر پریود شفاف سازی به این فکر میکنم ای وای دوباره شروع شد. چرا بی خیال نمیشه این روحِ من. چه اصراری داره هی برگرده و حلول کنه یا تولد دوباره داشته باشه.
ReplyDelete