"

July 30, 2011

هذلولیِ عشقی


دو زن عاشقم بودند. دوّمی، هنوز هم. آن دیگری خود را کُشت وقتی فهمید که من کسِ دیگری را دوست دارم. افسوس که آن‌کس من را دوست نداشت و درعوض عاشقِ مردی بود که زنش خود را کشته بود و دل به دختری داده بود که که آن دختر همان دوّمی‌ست.   

5 comments:

  1. یک بار دیگه می گی چی شد؟!!

    ReplyDelete
  2. فیوض شهر کان پرید و تمام هنر پیشه های فستیوال در شهر متواری شدند .....یعنی من با خوندن این هذلولی کان فیوض شدم !!!!!؟

    ReplyDelete
  3. vayyyyyyyy khodaye man che chizaye be maghze to mirese doctor jan man koli khondam ta fahmidam vali khailiiiiii bahal bod

    mer30 ke kolan ma ro hamishe khol baghi mizari ...

    ReplyDelete
  4. حداقل دومی که به عشقش رسید. این وسط سر تو کلاه رفت که مهتاب بانو رو از دست دادی

    ReplyDelete
  5. و من فکر میکنم که تو چقدر به خودت میبالی و افتخار میکنی که یه دختر خودشو به خاطر تو کشته

    ReplyDelete