"

November 27, 2011

از این تصویر،‌ رد نشو

(به پرنده‌هایِ «استقلال»)

آخرین تصویری که از تو به یاد دارم، در میانِ جمعیتی بود رنگین، هر کدام به یک رنگ، متعلّق به یک گروه، خشمگین و خواهانِ چیزی، به زبانی که نه من و نه تو می‌شناختیمش، معترض. در میان هر یک مردی بلندگو به دست شعار می‌داد و بقیه آن‌را تکرار می‌کردند. سیلِ جمعیت در آن خیابانِ باریکِ سنگ‌فرش، به طرفِ من و تو آمدند، و تو ترسیده بودی. صحنۀ The Dreamers  برتولوچی همانْ آنِ ما شد... با تمامِ بارِ رمانسِ استرس‌زایش. خودِ خودِ صحنه از ما، برای ما شد، آن لحظه...
در کنارِ مغازة کلاه‌فروشی، که مینی‌مال‌ترین مغازه‌ای‌ بود که تا آن‌ لحظه دیده‌بودم، ایستادیم و من کِیف کردم! از کلاه‌ها، از مغازه، از اتمسفر، از تو. کلاه‌ها هر کدام پروانه‌ای. دوست داشتم یکی از آن‌ها را برایت بخرم. گفتی: «اینا خیلی گرونن!» و ...رد شدیم. بی‌کلاه!
تو سیاه پوشیده بودی و موهایت را بسته بودی. با صورتی صاف، بی‌غم، زیبا و مهربان. این آخرین تصویرِ خوبی‌ست که می‌خواهم از تو به یاد داشته باشم. این‌طور آرام به یادم بمانی، آرام‌ترم.
90/2/23

2 comments:

  1. همیشه آدم باید یه همچین تصویری از اون آدم بسازه...به اسم تصویر ِ آخر...

    حالا اون شعر رو عوض میشه کرد و گفت :
    رد نشو از تصویر ِ آخر...

    ReplyDelete
  2. خيلي دوسش دارم، شبيهش رو دارم ...
    با تو اي همدرد اي عشق، با تو باران در بهاران 

    ReplyDelete