"

December 24, 2019

Anterograde Amnesia


- از کجا فهمیدی اومدم؟
- وبلاگت
- چیزی ننوشته بودم از اینجا.
- حسِ پشتِ نوشته‌هات گفت.
- از کی تا حالا حس‌شناس شدی؟
- بودم همیشه. تو افلیجِ حسی بودی، حس‌شناسی منو نمی‌فهمیدی.
- متوجه نمی‌شدی...
- همون. نمی‌فهمیدی. متوجه نمی‌شدی. حالیت نمی‌شد. درک نمی‌کردی.
- دعوا داری؟
- خودت کل‌کل داری! این منم که بازم زنگ زدم.
- آره بازم زنگ زدی و طلب کاری
- نه اتفاقا. این بار کارم گیره.
- چی شده یه بارم کار تو گیر شده؟! زمین گرد شده و یا آدم قرار شده به آدم برسه؟
- شتر نباش یه امشبو کینه‌ای...
- مستی؟
- همیشه. هر شب. از اون شب. آخرین شب. تا امشب. هر شب.
- با کی می‌خوری؟
- با یاد تو
- با یادم یا به یادم؟
- چه فرقی می‌کنه؟
- نمی‌دونم دقیقا. «با یادت» یه جورائی یعنی انگار هستی... «به یاد» بیشتر معنی با خاطراتت می‌ده. ماضی‌تره. به یاد یعنی اینکه انگار مُردی... دارم یادت می‌کنم
- مُردی مگه؟
- نمردم. نمردی. مُردیم.
- زنده می‌شیم باز.
- باز؟! شوخی می‌کنی دیگه؟
- نه! یه بار دیگه...
- صد بار دیگه هم این فیلمو ببینی آخرش عوض نمی‌شه.
- اگه فیلمو دوباره بسازی چی؟
- هیچ ری‌میکِ خوبی سراغ ندارم.
- مگه نه اینکه «ایمپاسیبل از ناتینگ»؟
- اون مال قبل بود. مال دهه سی
- ببین... تنهام.
- درست می‌شه. منم تنها بودم
- الان نیستی؟
- چرا هستم. ولی عادت کردم
- من از اینکه تنهام ناراحت نیستم.
- خب. پس چی؟ از چی ناراحتی؟
- از اینکه دیگه نمی‌تونم کسی رو دوست داشته باشم ناراحتم.
- تو خودتم دوست نداری، چه برسه...
- تو چی؟ تو خودتو دوست داری؟
- برای چی زنگ زدی بعد از این همه مدت؟  
- داریم پیر می‌شیم.
- خب؟
- حیفه.
- چیش حیفه؟ اینکه هر روز به هم استرس وارد نمی‌کنیم؟ هر روز همدیگرو زجر نمی‌دیم؟
- نه. اینکه تنها می‌مونیم...
- تنهائی خوبه.
- واسه تو آره. من بهش عادت ندارم. نمی‌خوام تنها باشم.
- با من باشی از الانت تنهاتری.
- کی گفت می‌خوام با تو باشم؟
- پس چرا زنگ زدی؟
- بچه
- ها؟
- بچه می‌خوام.
- می‌خوای منو به فرزندی قبول کنی؟
- نه می‌خوام بچه‌ت رو به فرزندی قبول کنم.
- دیر نیست واسه مادر شدن؟
- وقتشه! خودِ خودشه
- پس هنوز «جریانِ می‌خوام مادر بچه تو باشم» برقراره!؟
- هنوز؟ آره هنوز. یادت نیست؟ هنوز می‌شه... گرگر دستات... قدیمی‌ها... کاشی کاریا... ماشین‌دودیا...
- دیگه دیره...
- واسه من نیست.
- تو نصف ماجرائی... با نصف ماجرا نمی‌شه هنوزت برقرار شه.
- می‌خوای التماس کنم؟
- التماس کنی؟ واسه چی؟ ماها که حال روزگارمون خوب بود، انقدر خراب شدیم. حالا می‌خوای این خرابه رو کپی هم بکنی؟
- به تو کاری ندارم... با من. من درستش می‌کنم.
- چی رو درست می‌کنی؟ کروموزوم رو؟
- می‌دی یا نه!؟
- نه.
- اگه بخوای لازم نیست همو ببینیم... اسپرم... آی وی اف. آی سی اس آی. آی یو آی...
- تحقیقاتت هم کامله
- بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنی... اینو با تمام وجود می‌خوام.
- چرا من؟! این همه آدم
- به تو ربطی نداره. من دلیل خودمو دارم.
- ببین برای من تموم شده.
- برای منم تموم شده.
- پس حرفت چیه؟
- حرفم همونیه که بود. می‌خوام مادر بچه‌ت باشم.
- من بچه و مادرشو می‌خواستم تو این همه سال می‌تونستم یه جینش رو داشته باشم.
- نخواستی. ولی من الان ازت می‌خوام. به احترام خاطراتمون.
- کدومشون. خوباش یا بداش؟
- خاطراتِ بدمون هم خوب بود.
- برعکس... من فکر می‌کنم خاطرات خوبمون بد بود...
- اینم همون معنی رو می‌ده...
- به خاطر خاطرات خوب می‌خوای یکی رو بیاری تو این دنیا تا بدبخت شه؟
- نمی‌شه... ببین حوصله ندارم زیاد بحث کنم... فکر کردم بعد از این همه سال می‌شه باهات منطقی صحبت کرد...
- الان داری منطقی صحبت می‌کنی؟ بیا با من بخواب یه بچه بده که من مادر بچه‌ت بشم بعد خداحافظ؟
- خداحافظش رو تو داری می‌گی
- نه! خداحافظش همون چند سال پیش گفته شد. خداحافظ یعنی خداحافظ
- پس نه؟
- نه
- نه؟
- دوست داری «نه» رو؟
- نه.
- خوبه... سعی کن بخوابی. دیگه هم زولپیدم رو با ودکا نخور. سعی کن بخوابی. فردا که چیزی یادت نمی‌آد. منم فکر می‌کنم که امشب زنگ نزدی. امیدوارم مادر خوبی بشی.
- متنفرم ازت.
- خوبه. تنفر هم یه حسه... بی‌حسی حس بدیه
- خداحافظ.

No comments:

Post a Comment